صفحه اصلی > 7 و بین‌الملل : چرا چین در کودکی باقی مانده است؟

چرا چین در کودکی باقی مانده است؟

عقیق نیوز؛ دکتر علیرضا رئیس‌زاده-استاد دانشگاه آزاد و حقوقدان: چین امروز به‌عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان و یکی از قدرت‌های اصلی نظامی، در موقعیتی قرار گرفته که بسیاری آن را رقیب جدی ایالات متحده می‌دانند. این کشور طی چهار دهه گذشته با رشدی خیره‌کننده در اقتصاد و توسعه زیرساخت‌ها، موفق شده نفوذ اقتصادی‌اش را در سراسر جهان گسترش دهد.

با این حال، رفتار و سیاست خارجی چین در عرصه بین‌المللی نشان می‌دهد که این قدرت نوظهور، با وجود جثه عظیم اقتصادی و جمعیتی، هنوز به بلوغ و اعتمادبه‌نفس یک رهبر جهانی دست نیافته است. در بسیاری از بحران‌های جهانی، از مسئله فلسطین و جنگ‌های خاورمیانه گرفته تا بحران‌های انسانی و زیست‌محیطی، چین معمولاً رویکردی منفعلانه، محتاط و بیش از حد محافظه‌کارانه در پیش می‌گیرد.

این رویکرد، هنگامی که با رفتار کشورهای بسیار کوچک‌تر از نظر جمعیت و اقتصاد مانند بریتانیا یا فرانسه مقایسه می‌شود، بیشتر به چشم می‌آید؛ کشورهایی که با وجود محدودیت‌های جمعیتی و منابع، اغلب با انگیزه‌های استعماری یا منفعت‌محور نقشی فعال و اثرگذار در دیپلماسی جهانی ایفا می‌کنند. شاید بخشی از این کمبود اعتمادبه‌نفس و عدم دخالت چین در منازعات جهانی را می‌توان در حافظه تاریخی ملت و حاکمیت این کشور جست‌وجو کرد. تجربه تلخ «قرن تحقیر» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، که با جنگ‌های تحمیلی، تجزیه سرزمینی و سلطه قدرت‌های خارجی همراه بود، اما در جهان پرشتاب امروزی این رویکرد نه قابل توجیه است و نه قابل پذیرش.

چین و هند با وجود این حجم عظیم جمعیت و ظرفیت اقتصادی، به ندرت نقشی مناسب در مدیریت بحران‌های جهانی ایفا کرده‌اند و نتوانسته‌اند به بازیگران شایسته‌ای در عرصه سیاسی جهانی برای جایگاه قاره کهن و تمدن‌ساز آسیا بدل شوند.

در سازمان ملل متحد، نقش چین اغلب به استفاده از حق وتو برای جلوگیری از مصوبات ناهمسو با منافع‌اش محدود می‌شود، نه ارائه طرح‌ها و ابتکارهای موثر برای حل منازعات. نمونه روشن آن بحران فلسطین است؛ با وجود روابط گسترده با جهان عرب و نفوذ اقتصادی بر اسرائیل، چین هرگز نقش فعال یک میانجی مؤثر را بر عهده نگرفته و تنها به صدور بیانیه‌های کلی و غیر متعهدانه بسنده کرده است.

چنین رویکردی، تصویر چین را در نگاه بسیاری از ملت‌ها به عنوان کشوری منفعل و بی‌تفاوت نسبت به بحران‌های انسانی تثبیت کرده است. این بی‌مسئولیتی و انفعال، نه در شأن چین و نه در شأن هند و دیگر کشورهای آسیایی است؛ کشورهایی که می‌توانستند با هماهنگی و جسارت بیشتر، جایگاه قاره آسیا را به‌عنوان قاره‌ای تمدن‌ساز و مرکز ثقل دنیای کهن بازآفرینی کنند، اما در عمل در سطحی بسیار نازل و غیرقابل قبول ظاهر شده‌اند.

این در حالی است که آسیا با داشتن بیش از ۶۰ درصد جمعیت جهان و سهم عمده‌ای از اقتصاد جهانی، در عرصه سیاست بین‌الملل و شکل‌دهی به نظم جهانی همچنان فاقد جسارت و کارآمدی لازم است. اصلی که پکن بارها به‌عنوان ستون سیاست خارجی خود بر آن تأکید کرده—یعنی «عدم مداخله در امور داخلی کشورها»— در ظاهر نشانه‌ای از احترام به حاکمیت ملی است، اما در عمل اغلب به ابزاری برای گریز از مسئولیت‌های بین‌المللی بدل شده است.

در جهانی که بحران‌های انسانی و امنیتی به سرعت از مرزها عبور می‌کنند، قدرت‌های بزرگ نمی‌توانند تنها با تکیه بر بی‌طرفی ظاهری، خود را از میدان عمل کنار بکشند. رهبری جهانی نه صرفاً با قدرت اقتصادی و نظامی، بلکه با شجاعت اخلاقی، ابتکار دیپلماتیک و نقش‌آفرینی فعال در حل بحران‌ها محقق می‌شود.

چین اکنون در نقطه‌ای تعیین‌کننده از تاریخ خود ایستاده است؛ مسیری که پیش روی آن قرار دارد می‌تواند به دو شکل پیش برود: یا این کشور با ایفای نقشی فعال‌تر در سیاست بین‌الملل، اعتمادبه‌نفس ملی خود را افزایش داده و جایگاهش را به‌عنوان یک رهبر مسئول تثبیت کند، یا همچنان در حصار محافظه‌کاری منفعلانه باقی بماند و حتی اگر از نظر اقتصادی از ایالات متحده پیشی بگیرد، هرگز به جایگاه واقعی «قدرت اول» دست نیابد.

تجربه قدرت‌های پیشین مانند بریتانیا و ایالات متحده نشان داده است که رهبری جهانی نه تنها با اتکا به قدرت سخت، بلکه با توانایی شکل‌دهی به نظم بین‌الملل و پذیرش مسئولیت‌های جهانی به دست می‌آید. اگر چین بخواهد در قرن بیست‌ویکم جایگزین آمریکا شود، ناگزیر است از قالب «غول خاموش» خارج شده و به رهبر فعال و پاسخگو تبدیل شود. در غیر این صورت، کشوری که از نظر اقتصادی و نظامی به بلوغ رسیده اما از نظر روان سیاسی و دیپلماتیک همچنان در کودکی باقی مانده است، هرگز نخواهد توانست رهبری جهان را به دست گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید